تمام علاقه و وابستگی های مادی انسان دارای دو اثر مثبت و منفی هستند. اثر مثبت آن چرخش زندگی انسان که در سایه آن پدید می آید و اثر منفی آن این است که هر چه علاقه و وابستگی انسان به شیء یا اشخاص زیادتر باشد، دل کندگی و جداشدن از آن سخت تر است.
تولد انسان یکی از لحظه های سختی است که آثار سختی آن با صدای گریه نوزاد نمایان می شود. از آنجا که انسان در دوران 9ماهه ی جنینی با آن فضای عجیب انس گرفته است و وابستگی اش زیاد شده است، هنگام تولد و خروج از آن مایع کثیف احساس ناراحتی می کند.
هنگام مرگ نیز انسان احساس ناراحتی می کند و گاه شدت ناراحتی ها بخاطر وابستگی او به دنیا است و هر چه شدت این وابستگی زیادتر باشد جدایی از آن سخت تر و وحشت انگیزتر است. در این لحظات که درد جدایی و فراغ سرتاسر وجود انسان را فرا می گیرد، به طوری که تحمل آن مرهون طاقت و قدرت فراوانی است، داشتن تکیه گاه و پشتیبانی، از شدت آن درد جانگاه می کاهد و درد جدایی از دنیا را برای انسان نسبتا کمتر می کند.
پس از مرگ نیز طبق شهادت روایات اهل البیت علیهم السلام سخت ترین لحظه هنگامی است که انسان را در قبر می گذارند؛ در آن لحظه وحشتناک انسان بی کس و غربت خود را با تمام وجود احساس می کند و از آنجا که روح انسان وابستگی فراوان به جسم دارد، اثر این ناراحتی در روح نمایان و سخت دردمند می شود. در این هنگام نیز مونس و غمخواری می تواند به کلی آن سختی و درد را از آنان دور نماید.
پس از آن لحظه، حضور ماموران و پرسش و پاسخ از انسان سختی زیادی در پیش است و سرانجام عالم برزخ و پس از آن، هنگام حشر و وقوع قیامت کبری از دهشت و وحشت وصف ناپذیری برخوردار است.
در این لحظات سخت هیچ چیز به اندازه یک یار و یاوری شفیق و دلسوز که شخصیت و دفاعش مقبول دادگاه عدل خداوند قرار می گیرد آن سختی را نمی تواند برطرف نماید.
با توجه به آنچه ذکر شد در این لحظات سختی که هر انسانی در پیش رو دارد هیچ ذخیره ای به اندازه محبت و عشق به اهل بیت علیهم السام کارگشا نیست. رسول گرامی اسلام در این باره فرمود:
«دوستی من و اهل بیتم در هفت جایگاه که هراسی بس بزرگ دارند سودمند است: وقت مرگ و در قبر و هنگام برخواستن از گور و هنگام دریافت نامه اعمال و وقت حساب رسی و هنگام سنجش اعمال و هنگام عبور از طراط» (1)
در روایت دیگری آمده است: جابر بن عبدالله انصاری می گوید: یک روز نزد پیامبر صلی الله علیه و اله بودم حضرت روی مبارک به سوی علی بن ابیطالب علیه السلام کرد و فرمود: ای ابوالحسن! مژده ای به تو بدهم؟ عرض کرد: چرا یا رسول الله! حضرت فرمود: این جبرئیل است که از طرف خداوند به من خبر می دهد که خداوند به شیعیان تو خصلت هایی داده است:
1- جان دادن آسان
2- آرامی هنگام وحشت مردم در قیامت
3- روشنی قبر
4- آسودگی در محشر
5- قسط و برابری هنگام سنجش اعمال
6- گذشتن از صراط
7- رفتن به بهشت پیش از مردم
8- چهره های نورانی هنگام حشر
***************************************************************
لذت عـشـق تو را جز عاشق محزون نداند
رنج لذت بخش هجران را بجز مجنون نداند
تا نگشتی کوه کن شیرینی هـجـران نـدانـی
نـاز پـــرورده آورد دل پــر خـون نــدانــی
خسرو از شیرینی شیرین نیابد رنگ و بویی
تا چو فرهاد از درونش رنگ و بوبیرون نداند
یوسـفی بایـد کـه در دام زلـیـخا دل نـبازد
ورنه خوشید و کواکب در برش مفتون نداند
غرق دریا، جز خروش موج بی پایان نبیند
بادیه پیمای عـشـقـت ساحـل و هامـون نداند
جـلـوه دلـدار را آغـاز و انـجـامی نـبـاشـد
عشق بی پایان ما جز آن چرا و چون نداند. (2)
1- الخصال، شیخ صدوق، ج2، ص117، حدیث39
2- دیوان حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه.
مرحوم «میرزا علی آقای شیرازی» یکی از دل سوخته های عاشق بود که نور عشق در سوز و حالش نمایان بود.
شهید بزرگوار استاد مطهری مرید سر سخت این عالم بزرگوار بود و طبق گفته ایشان، مرحوم علی آقای شیرازی چنان نهج البلاغه را تدریس می کرد که گویا زبانش زبان امیر مومنان علیه السلام بود. استاد مطهری در کتاب ارزشمند «سیری در نهج البلاغه» می نویسد:
«من وقتی در درس نهج البلاغه این شخصیت بزرگ قرار گرفتم تازه متوجه شدم که کلمات امیر مومنان علیه السلام دارای چه مضامین بالا و دقیقی است. ایشان نهج البلاغه را به من شناساند.»
در احوالات این عالم دلسوخته می نویسند:
یکی از طلاب در ایام ماه رمضان در کرج مشغول تبلیغ و وعظ و خطابه بود. او می گفت: شبی در خواب دیدم مردم ازدهام کرده اند، از کسی سوال کردم که این جمعیت زیاد برای چه جمع شده اند؟ گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و امیرمومنان علیه السلام برای دیدار از میرزا علی آقای شیرازی آمده اند و این مردم برای زیارت رسول خدا و امیر مومنان جمع شده اند.
پس نگاه کردم دیدم بسیاری از مردم می خواهند وارد منزل میرزا علی آقا شوند اما آنها را راه نمی دهند. بقول خواجه حافظ شیراز:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
من نیز به سوی در حرکت کردم؛ اما مرا راه دادند سراسیمه وارد شدم، دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته اند و امیرمومنان علیه السلام نیز در کنار حضرت قرار دارند
میرزا علی آقای شیرازی رو به روی امام علیه السلام نشسته و حضرت از او سوالهایی می پرسند و پس از هر جوابی که مرحوم شیرازی می داد امیر مومنان علیه السلام می فرمود قبول داریم، قبول داریم.
میرزا علی آقا عرض کرد آقا! مقداری از وجوهات و اموال مردم نزد من است آنها را چه کنم؟ حضرت اشاره ای به من کرد و فرمود به این مرد بسپار.
آنگاه میرزا علی آقا در حالی که سر بر سینه مبارک امام علی علیه السلام گذاشته بود این اشعار معروف سعدی را زمزمه می کرد:
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
در این حال میرزا علی آقای شیرازی به ریاض جنت پر کشید.
می گوید از خواب بیدار شدم، تاریخ و زمان خواب را یادداشت کردم وقتی به قم برگشتم دیدم درست در همان تاریخ میرزا علی آقای شیرازی رحلت نموده است. آیت الله العظمی اراکی و سایر علما وقتی از این ماجرا خبردار می شوند بسیار گریه می کنند.
... مرحوم مطهری یک مرد اهل عبادت و اهل تسویه و تزکیه اخلاق و روح بود.
من فراموش نمی کنم. ایشان وقتی مشهد می آمد خیلی از اوقات به منزل ما وارد می شد گاهی هم ورودشان در منزل خویشاوندان همسرشان بود.
هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، این مرد نیمه شب تهجد با آه و ناله داشت. یعنی نماز شب می خواند و گریه می کرد بطوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می کرد ...
... یک شب ایشان منزل ما بودند. نصف شب از صدای گریه ایشان خانواده ی ما از خواب پریده بودند. البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست، اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است.
بله ایشان نصف شب نماز شب می خواند همراه با گریه، با صدایی که از آن اطاق می شد آن را شنید!
... اطاق خود ایشان هم یک وضعیت خاصی داشت که مشخص می کرد توجهات ایشان را.
یک «الله» بود که با نئون سبز یا با این شب نماها نوشته شده بود و فقط در شب و تاریکی جلوه داشت و مشخص می کرد که استاد همان نیمه شبها که مشغول ذکر خدا هستند و ذهنشان هم به یاد خداست می خواهند که از همه حواس خود نیز استفاده کنند تا یاد خدا را هر چه بیشتر در خودشان زنده بکنند.
به هر حال ایشان مرد جامع الاطرافی بود، هم سیاسی بود و هم ایدئولوگ و بنظر من قویترین ایدئولوگ ما بود. هم عارف بود و اهل تهجد و اهل ذکر و یاد و گریه و دعا.
برگرفته از سرگذشت های ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری
چه کسی گلبرگ های شقایق و عطر گل یاس را نمی ستاید؟
چه کسی ترنم باران و بارش آبشاران و جوشش چشمه ساران را نمی ستاید؟
بهار را همه می ستایند و چشم غزال را، و آواز بلبل را و پرواز کبوتر را و صلابت کوه را و درخشش خورشید را.
من در تو ای قامت خدایی،
عطر و طهارت،
زیبایی و لطافت،
فریاد و صلابت،
پیچیدگی و شهامت،
و در انتها عروج سبز را با هم می بینیم.
ای هدایت خدایی
گرچه به کوتاهی شقایق
اما به بلندای همه عصرها و نسل ها.
*********************************************************************
محبت زهرا«س»، زهرا «س» را دوست داشتن نیست که فقط زهرا «س» را دوست داشتن است! که محبت زهرا «س» حتی در دل دشمنان او هم لانه دارد.
عمق حرکت زهرا «س» و پیچش گامهای او آن قدر پرصلابت و لطیف است، که هر بیننده را مسحور و هر شنونده را مبهوت می کند.
مگر می توان در دل، لطافت یاس و صلابت کوه را تحسین نکرد؟!
*********************************************************************
در روایت آمده که فاطمه «س» را فاطمه «س» نام نهادند؛ زیرا محبت او باعث جدایی از آتش جهنم است.
به راستی این کدامین محبت است؟
محبت های غریزی؟ یا عاطفی؟
یا محبت های ما که در صندوقچه ی دلمان هزاران بت سرکشیده است؟
یا محبت های سلمان و مالک و فضه که در قلبشان غیر از محبت علی «ع» و فاطمه «س» دیگر هیچ نبود؟
محبتی که تبعیت و اطاعت را در پی نیاورد.
محبتی که تولی و تبری و عشق به الله و کفر به طاغوت، این هر دو را با هم نداشته باشد.
محبتی که باعث درگیری من با بت های سرکشیده درونم نشود،
محبتی که باعث ذبح چهار الهه ی من – نفس و دنیا و شیطان و خلق – در سرزمین آرزوهایم – منی – نشود،
محبتی که در من تحمل در بلاها را به همراه نیاورد، آن هم تا آن حد که پیمانه های بلا را جرعه جرعه، مستانه و دامن کشان سرکشم و بر دشمن که هیچ بر دوست هم ننالم و حتی از این هم فراتر، شاکر و طالب باشم.
محبتی که نتواند مرا رقص کنان در میان آتش و جام های بلا ببرد،
از این جدایی از آتش هیچ سهمی ندارد.
خلاف حکمت باری است، راهی که زهرا «س» با پهلوی شکسته و بازوی ورم کرده و صورت نیلی رفته،
و علی «ع» با فرق شکافته
و حسن «ع» با جگر پاره پاره
و حسین «ع» با رگ های بریده
من با پایم هم نروم و توقع جدایی از آتش را هم داشته باشم.
آن جا که زهرا «س» در راه امام زمان خود و پاسداری از مقام ولایت جان می دهد،
تو خود ببین در پاسداری از این امانت الهی در کجای راهی،
که زهرا «س» اسوه است.
هم چنان که علی «ع» و رسول «ص» و حسین «ع» اسوه اند.
به امید فلاح و رویشی.
*********************************************************************
روزی حضرت علی «ع» در میان اصحاب فرمود که به همه عمر خود در حق کسی نه نیکی کرده ام و نه بدی.
اصحاب عرض کردند: ما معنی این سخن را نمی دانیم.
حضرت فرمود: «هر که در حق کسی نیکی می کند جزای آن نیکی به وی باز می گردد، پس به حقیقت در حق خود نیکی کرده باشد و هر که در حق کسی بدی می کند، سزای آن به خودش برمیگردد.»
پس فرمود: این سخن آیه ای است که خداوند می فرماید:
« فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* و من یعمل مثقال ذره شرا یره »
«هر کس عمل نیکی کند هر قدر باشد پاداش آن را نیکی بیند و هر که بد کند هر چه کوچک باشد مکافات آن را بدی یابد»
حضرت صادق «ع» به فرزند خود محمد فرمود: «پسر جان ! از مخارج چقدر زیاد آمده»؟
عرض کرد: «چهل دینار».
او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد.
گفت: «در این صورت دیگر چیزی نخواهد ماند، موجودی همین چهل دینار است».
فرمود: «آن را صدقه بده، قطعا خداوند عوض خواهد داد». «نمی دانی، هر چیزی کلیدی دارد. کلید روزی، صدقه است، پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده».
محمد امر امام «ع» را انجام داد.
بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. فرمود:«پسر جان! برای خدا چهل دینار دادیم، خداوند چهار هزار دینار عوض آن را داد».
(کافی، جزء4، ص10 )
شیخ مرتضی انصاری اعلی الله مقامه در مسافرتی که با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس نمود، پس از آن به تهران آمد، در مدرسه مادر شاه در حجره یکی از طلاب منزل گرفت.
روزی شیخ به همان محصل، مختصر پولی داد تا نان خریداری کند. وقتی برگشت، شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روی نان گذاشته.
به او گفت: پول حلوا را از کجا آوردی؟ گفت: به عنوان قرض، گرفتم.
شیخ فقط آنچه از نان، حلوایی نبود برداشت. فرمود: من یقین ندارم برای ادای این دین زنده باشم.
روزی همان طلبه که پس از چندین سال به نجف آمده بود، خدمت شیخ عرض کرد: چه عملی انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود، اینک در راس حوزه علمیه قرار گرفته اید و مرجع همه شیعیان جهان هستید؟
فرمود: چون جرات نکردم حتی نان زیر حلوا را بخورم، ولی تو با کمال جرات نان و حلوا را تناول نمودی.
(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص7)
عشق می خوای بیا سوی حسین تا شوی سرمست از بوی حسین
عشق را اول حـسـین آغاز کرد عاشقان را یک به یک آواز کرد
کـربـلا را صـحـنـه پـرواز کرد خستگان را با خودش همراز کرد
برد آنها را به آن صحرای عشق تشــنه لـب اندر لب دریای عشق
گفت ما را امتحانی مشکل است اینچنین سودا فقط کار دل است
هر کـه دل دارد بـمـاند بیـن ما بـی دل و جـرات نباشـد بـین ما
عشقبازان جـملگی با او شـدنـد متـحـد با گفتــن یا هــو شــدند
درس او را یک به یک آموختند چشم خود را بر لب او دوختند
کـربـلا دادی پـیـامی بر هــمـه جان و سـر دادن نـدارد واهمه
آنـکه با ایـزد سر و کارش بود فارغ از سیم و زر و جانش بود
هر کسی را کربلایی کرده اند آشـنا با هــر بـلایی کـرده انـد
کربلا دانـشـگه مردانـگیـسـت کربـلا سـرمـنـشـا دیـوانگیست
کـربلا دارد زنی مـانـنـد مـرد زیـنـبـی مانند صدها شـیر مرد
کربلا یک کودک ششماهه ای کرده او در کار بابا چـاره ای
می رود او روی دوش آن پدر می کند حلقوم خشکش را سپر
آمدم قربان کنم من جان خود در ره قران و هم جانان خود
سـینه ام آماده تـیـر شـمـاسـت این گـلـو آماده شـیر شماسـت
تشـنـه ام من تشنه ام آبم دهید روی دسـتـان پـدر تـابـم دهـیـد
آب را او عاقبت تفسیر کرد معنی اش را ناوک آن تیر کرد
عشق را معنای دیگرداده است کربلا را جان دیگر داده است
کربلا دارد علـمـداری رشید او کـنـار عـلـقـمه گـشته شـهید
اوسرش را بهر قران داده است دستهایش را به جانان داده است
او کـنـار آب امـا تـشـنـه بـود در نگاهش چشم آن دردانه بود
آب را تا زیر لبها و نخورد آبـرو را پـیـش اربابـش نـبـرد
گفت با خود من خورم آب و ولی ازعطش سوزد لب خشک علی
عشق را محرم چنین تفسیر کرد عاشقی را او چنین تعبیر کرد