عشق می خوای بیا سوی حسین تا شوی سرمست از بوی حسین
عشق را اول حـسـین آغاز کرد عاشقان را یک به یک آواز کرد
کـربـلا را صـحـنـه پـرواز کرد خستگان را با خودش همراز کرد
برد آنها را به آن صحرای عشق تشــنه لـب اندر لب دریای عشق
گفت ما را امتحانی مشکل است اینچنین سودا فقط کار دل است
هر کـه دل دارد بـمـاند بیـن ما بـی دل و جـرات نباشـد بـین ما
عشقبازان جـملگی با او شـدنـد متـحـد با گفتــن یا هــو شــدند
درس او را یک به یک آموختند چشم خود را بر لب او دوختند
کـربـلا دادی پـیـامی بر هــمـه جان و سـر دادن نـدارد واهمه
آنـکه با ایـزد سر و کارش بود فارغ از سیم و زر و جانش بود
هر کسی را کربلایی کرده اند آشـنا با هــر بـلایی کـرده انـد
کربلا دانـشـگه مردانـگیـسـت کربـلا سـرمـنـشـا دیـوانگیست
کـربلا دارد زنی مـانـنـد مـرد زیـنـبـی مانند صدها شـیر مرد
کربلا یک کودک ششماهه ای کرده او در کار بابا چـاره ای
می رود او روی دوش آن پدر می کند حلقوم خشکش را سپر
آمدم قربان کنم من جان خود در ره قران و هم جانان خود
سـینه ام آماده تـیـر شـمـاسـت این گـلـو آماده شـیر شماسـت
تشـنـه ام من تشنه ام آبم دهید روی دسـتـان پـدر تـابـم دهـیـد
آب را او عاقبت تفسیر کرد معنی اش را ناوک آن تیر کرد
عشق را معنای دیگرداده است کربلا را جان دیگر داده است
کربلا دارد علـمـداری رشید او کـنـار عـلـقـمه گـشته شـهید
اوسرش را بهر قران داده است دستهایش را به جانان داده است
او کـنـار آب امـا تـشـنـه بـود در نگاهش چشم آن دردانه بود
آب را تا زیر لبها و نخورد آبـرو را پـیـش اربابـش نـبـرد
گفت با خود من خورم آب و ولی ازعطش سوزد لب خشک علی
عشق را محرم چنین تفسیر کرد عاشقی را او چنین تعبیر کرد